گزارش برنامه دوچرخه سواری مسیر بندرانزلی به ییلاق برن رضوانشهر به رکاب زنی محمد امین معصومی

 

 

مشخصات برنامه:

مبدا : میدان پرستار بندرانزلی

مقصد : ییلاق روشنده – برن پونل رضوانشهر

تاریخ اجرای برنامه :20 شهریور 94

این برنامه بصورت انفرادی برگزار شد.

 همانطور که هر انسان بدون قلب میمیرد...زمین هم بدون قلب خود خواهد مرد.

قلب زمین با ارزشتر از قلب انسان است... چراکه انسان بدون قلب زمین خواهد مرد.

              

مقدمه:                    

طبق برنامه تعیین شده دوچرخه سواری رسیدن به ییلاق برن انتهای مسیر بوده و هدف از اجرای این برنامه در کنار یک دوچرخه سواری سنگین لذت بردن از مسیر سرسبز زیبای  جاده و مناطق جنگلی میباشد. زمان و سرعت از اهمیت کمتری برخوردار بوده است.

کل مسیر بصورت رفت و برگشت 130 کیلومتر است که مسیر رفت از بندرانزلی به رضوانشهر 35 کیلومتر و از رضوانشهر به ییلاق برن30 کیلومتر است که مسیر جاده جنگلی با مناظر زیبا بصورت پیچ های تند و در بسیاری از نقاط با شیب های تند همراه است.


جمعه 20 شهریور 94

طبق برنامه راس ساعت 07:00 صبح از میدان پرستار با یک کوله همراه حرکت کردم. ساعت 8:15 به کپورچال و ساعت 8:50 به سه راهی شفارود رسیدم.

که پس از استراحت کوتاه به راه خود ادامه دادم که ساعت 9:30 به سه راهی پونل به خلخال رسیدم و مسیر خود را به سمت خلخال ادامه دادم که از یکطرف این مسیر به دلیل شیب های تند سر بالایی خیلی کار رو سخت و نفس گیر کرده بود و از طرف دیگر نابودی جنگل و محیط زیست و زیست بوم این منطقه به دلیل ساخت سد شفارود و تونل های پی در پی با افکار غیر مهندسانه و غیر دلسوزانه به طبیعت خستگی ام رو صدچندان میکرد.

با خودم فکر میکردم که این یک فاجعه است و با گرفتن چند عکس یادگاری از این منطقه که میتونست جزء اخرین تصویر این منطقه رو برای نسل های اینده به رخ بکشه رو در بایگانی عکس هام نگه دارم...با دلی پر، از کنار این مناظر رد شدم.

 

که در ساعت 10:45 به سه راهی باغ خورشید رسیدم...

بعد استراحت کوتاه و گرفتن عکس یادگاری به مسیر خود ادامه دادم و عبور از ییلاقات نوده و جاده ای با مناظر زیبا و بدلیل شیب های تند طاقت فرسا گاهی از دوچرخه پیاده میشدم و مسیر را پیاده طی میکردم که رهگذران و مسافران به خیال اینکه پنچر کرده ام کنارم ترمز میکردند و این حس کمکشان و گفتن کلمه خدا قوت به من انرژی میداد تا ادامه مسیر برایم میسر شود.

و در ساعت 12:30 به سه راهی روستای روشنده رسیدم. بعد از گذشتن از پل و مسیر خاکی ساعت 13:00به سه راهی ییلاق روشنده و ییلاق برن رسیدم.

روستایی که قبلا یکبار مسیرش را بصورت پیاده روی کوهنوردی به سمت ییلاق برن طی کرده بودم.این مسیر را به دلیل زیبایی جاده جنگلی اش انتخاب کردم که همیشه در ذهنم مثل یک رویا می ماند. گویا بخشی از مسیر برن اسفالت شده بود.

بعد از حدودا دو ساعت رکاب زدن در مسیر برن مواجه شدن با خانه های کاه گلی و کلبه های چوبی قوت قلبی بود برای فراموش کردن خستگی هام اما نه کمی جلوتر با دیدن ساخت خانه های ویلایی با مصالح ساختمانی شهری به جای مصالح معماری ان روستا که سبقت میگرفت از زیبایی های ان مسیر می کاست... همش تو فکر این بودم که چرا تا این حد می تونیم بی انصاف و بی اهمیت به طبیعت تجاوز کنیم و از کنار ان بگذریم... همه ی ما در کنار این تجاوز ها مسئولیم...خیلی از مسیر رو بصورت پیاده طی کردم. ساعت 15:00 ظهر بود که تصمیم گرفتم به مسیرم ادامه ندهم... چون حدودا دو ساعتی به ییلاق راه داشتم و در صورت ادامه دادن به تاریکی هوا و خطرات خاص خودش مواجه میشدم... مسیر برگشت بدلیل خاکی بودن جاده و شیب موافق تند برایم بعد خستگی های طولانی خیلی لذت بخش بود.

در مسیر برگشت جاده ی اسفالتی با شیب تند موافق به سمت پونل بودم که بدلیل این شیب به سرعت دوچرخه ام کمک دوچندان میکرد که حتی نیازی به رکاب زدن نبود... دوچرخه را کاملا روی دنده سنگین تنظیم کرده بودم...به یکی از پیچ های تند خطرناک نزدیک میشدم که یک سمند سفید رنگ به حالت موازی به من نزدیک شد. نمیدانستم چه افکار شومی در سر دارند و چه فاجعه ای در پیش است که من همه ی حواسم به مسیر جلوم بود که نا گهان با پرتاب یک بطری اب معدنی کوچک به سمت من و پس از برخورد به ساق پایم ضربه محکمی به من وارد شد که خیلی ترسیده بودم و با همه ی ان سرعت سعی کردم دوچرخه را کنترل کنم و ارام از سرعت خود بکاهم. در کنار جاده ایستادم. مات و مبهوت. به پشت سرم نگاهی انداختم که با یک دره ی 40 متری صخره ای و جنگلی که در پایین ان رودخانه ای جریان داشت مواجه شدم... با خودم فکر میکردم که اگر این بطری به چرخ جلویم اصابت میکرد یا لای پره هایم گیر میکرد چه فاجعه ای برایم رخ میداد. ایا الان زنده بودم؟ شاید بودنم را مدیون ان صدقه ای هستم که هنگام حرکت در اوردم. تمامی مسیر برگشت را با ترس و دلهره رکاب میزدم گویا تمامی ماهیچه های بدنم از کار افتاده بودند. نمیدانم ان اشخاص دارای چه هویت و شخصیت و فرهنگی بودند و شاید هم بویی از انسانیت نبرده اند... اگر من نه یک توریست خارجی بود چه اتفاقی میافتاد؟ چه فکری در مورد کشورم میکرد؟ و خیلی حرف های دیگر....

من به سمت خانه حرکت کردم که ساعت 20:00 به خانه رسیدم.این برنامه با همه ی جلوه های جنگلی زیبایش یک خاطره ای تلخ برایم رقم زد که ترس ان لحظه هنوزم بدنم را میلرزاند.

 

جهت مشاهده تصاویر برنامه کلیک نمایید.

به امید اسایش و ارامش و امنیت دوچرخه سواران در جاده

محمد امین معصومی