
به نام خدا
فکر می کنم اواخر شهریور ماه (94) بود ، تازه از ورزش صبحگاهی اومده بودم که تلفن زنگ خورد. آقای هاشمی مسئول تیم دوچرخه سواری گروه بود و گفت خانم عالی یه خانم سوئدی که دونده است به گیلان اومده و الان انزلیه و من دارم باهاش به حالت دو آرام از میدان پرستار ( میدانی در انزلی ) تا میدان مالا ( میدانی در بخش غازیان انزلی ) میام. دوچرخه ات رو بردار و بیا که تا یه جایی همراهیش کنی. گفت به چند نفر از بچه های گروه گفتم ولی گویا نمیان. ...
با مو های خیس خشک کرده نکرده ، لباس پوشیدم و با دوچرخه به سمت میدان مالا رفتم. همین که رسیدم آقای هاشمی و کریستینا پالتن ( دونده و ورزشکار سوئدی ) تازه رسیده بودند. آقای هاشمی برگشت تا با دوچرخه اش دوباره برگردد و من با کریستینا به سمت جاده رشت راهی شدم. کریستینا چهره بسیار مهربان و دوست داشتنی ای داشت. با انگلیسی دست و پا شکسته باهاش صحبت کردم. مهندس بود و خیلی از کشور های اروپایی رو به همین صورت سفر کرده بود. کالسکه سه چرخ کوچکی هم همراهش بود که وسایلش را با آن حمل می کرد. سه چرخه را به جلو می راند و پشت آن به حالت دو حرکت می کرد. در مسیر با هم عکسی گرفتیم که تازه برایم فرستاد. آنقدر تند راه افتاده بودم که دوربینم را فراموش کرده بودم.

من از کار و ورزش و زندگی و ... گفتم و اون هم از خودش گفت. تا نزدیکی های حسن رود همراهیش کردم و گفتم که باید برگردم. کریستینا می خواست به کیاشهر بره و اون روز رو تا شب اونجا بمونه. سفر خوشی رو واسش آرزو کردم و تنها به سمت خونه برگشتم. تجربه خیلی خوبی بود . او آنقدر مهربان و متواضع بود که انگار سالها بود کریستینای عزیز رو میشناختم. امیدوارم به سلامت به استکهلم ( محل زندگی اش ) برگردد.