غروب و دریاچه

( گزنه )

ارسالی از : حسین صالحی

در مسیر نئور – عکس از کامران

...بچه ها برای چیدن گزنه رفته بودند، ولی دیر شده بود. توی قابلمه آب می جوشید، ما روی ایوان کلبه کنار دریاچه که در سطح بالاتری قرار داشت نشسته بودیم. آفتاب آخرین شعاع نورش را از لابلای ابری سفید و تیره با نزدیک شدن غروب چون شمشیرهای فرو رفته به کوهی پنبه ای به سطح آب می تاباند و رنگ سربی همراه با نور کم فروغ آتشی، مخلوط شده، در میان آب دیده می شد. بتدریج در سطح پایین و روی آب دریاچه مه غلیظی نشسته و می خرامید، و تمام سطح آب را پوشاند. بنظر می رسید خروارها پنبه را از پنبه زار کنده و در آب ریخته باشند، دیواری پدید آمده بود. باد ملایم و خنک سرکشی را شروع کرد و کمر درختچه ها و علفهای ساحل را خم می کرد، همراه خود قطرات باران را به هر طرف می برد، و با فشار و ضربه به دیوار و ایوان کلبه می کوبید . ناچار شدیم چراغ و زیر انداز و لوازم را کمی جمع کنیم و خودمان را به دیوار انتهای ایوان بچسبانیم. هوا تاریک شده بود... در این میان روشنایی هم قطع شد. سروصدای آقا میرزا به گوش می رسید او نگران بچه ها بود . ما هم با باران و سرما و بادی که به طرف ما می وزید بگو مگو می کردیم : لباس بپوشید ، ... یکی بره به آقا میرزا بگه بیاد درو  باز کنه ... بلاخره یکی از ما در دل تاریکی و باد و باران به حیاط رفت ... آقا میرزا تعارف و اسرار می کند تا اطاق خانه اش را در اختیار ما قرار دهد  ولی نپذیرفتیم. او یکی از اطاق های ساختمان کنار دریاچه را  باز کرده و ما با تمام وسایل به آنجا رفتیم. همه دور هم جمع شدیم، آقا میرزا  کمی کنارمان ماند و گفت اگر چیزی نیاز دارید بیاورم... و ما تشکر کردیم. سرگرم تماشای جوشیدن سوپ بدون گزنه و صحبت بودیم... بالاخره بچه های میرزا که با موتور رفته بودند ، آمدند  ولی از گزنه خبری نبود . موتورشان توی راه پنچر شده بود . با این حال همه از نگرانی در آمدیم. شام، سوپ بدون گزنه خوردیم ...و


نئور: عکس از – کامران

صبح در هوای صاف و آفتابی ، کنار دریاچه با ترنم نسیم و موج های ممتد با تک ، تک ، مرغابی های روی آب که در نگاهمان بودند و ما تماشاگر آنها، با لذت از کنار دریاچه گذشتیم و به را خود ادامه دادیم... تا برنامه ای و خاطره ای دیگر.    ح صالحی – بهار 1384