... به کوه می رویم...
ارسالی از : حسین صالحی
... یک هفته پیش بود که تصمیم گرفتم به کوه بروم.هوا خوب بود ...روزها می گذشت.. شب قبل از اجرای برنامه به آسمان نگاه می کردم و با ستاره و صافی آسمان صحبت می کردم! با خود می گفتم: این هوای خوب برای ماست ، فردا لذت خواهم برد. کیسه کنفی را که مثل کیف (کوله پشتی ) آماده کرده بودم -.(دو گوشه پایین اش را با دو سرطناب بسته بودم و وسط طناب را با حلقه ای به سر کیسه بسته و برای خارج نشدن حلقه یک میخ بزرگ را به سر کیسه فرو کرده بودم).یک بادگیر نازک- مقداری نان و تخم مرغ - آب و یک بیسکویت با چند تا میوه و دستکش معمولی با یک پولیور . صبح زود بیدار شدم ، کمی صبحانه خورده و مسیر را با ماشین عمومی تا ابتدای نقطه پیاده روی آمدم. جمعیت کوه رو زیاد بود. هر کس به همراه دیگری... – بعضی ها هم تنها با کوله پشتی بطرف بالا حرکت می کردند از کنار رودخانه مسیر را ادامه دادم بعضی وقتها راه باریک می شد و ادامه اش حالت بن بست پیدا می کرد ولی وقتی نزدیک می شدم از سمت چپ یا راست آن راه ادامه می یافت. تعدادی از دختران و پسران در سر دو راهی به کوله ام (گونی) با لبخند نگاهی کردند ... با پوتین سربازی که ساق بلندش را کوتاه کرده بودم "ادامه دادم – کف کفش در تماس با سنگ ها بطور خاصی سر می خورد – بعد از آخرین شیب از کنار صخره ها عبور کردم "آبشاری در نزدیکی بود "صدای آبشار و جاری شدن آب آن از روی سنگ ها مرا به زمانهای دورتر برد... مسیر کمی هموار شد-... زمانی که کودک گریز پایی بودم ویا نوجوانی که سر به هوا بود وبا عبور از دره های سر سبز جنگلی "و شکار با تیر کمان و چیدن میوه از درختان "به دویدن و رفتن می پرداختم- و انرژی تخلیه می کردم... به قله نزدیک می شوم ،بالاتر از بلندی های این اطراف - خوشحالم ، هوا باد خنکی دارد و توقف در این بالا با خوردن لقمه ای و میوه ای ...لذت بخش است ...

درمسیر روستای جزینان (طالقان). عکس از ح صالحی
به یقین همین دیروز بود که کوله ای کوچک با مارک ( کوهی...) خریدم. بعد از آن، پس از مدتی استفاده و کوهپیمایی با کفش های مختلف ساق کوتاه (سربازی)، توانستم کفش کوهی با مارک ( شوز...) و پس از مدتها استفاده - یک کوله دست دوم که فروشنده اش می گفت آلمانیست خریدم، قسمت پایین آن زیپ دار بود و کیسه خواب و لوازم دیگر جا می شد. روی آن هم جیب داشت...کفش های کوه کم کم در قسمت زیره - جلو و پاشنه ساییده می شدند و نوک آنها سوراخ می شد .در قسمت پشت پا هم پاره می شد. پس از مدتی کفش دیگر با مارک( پای...) خریدم وسالها استفاده کردم - که کف اش ساییده شد "در صعود ها و فرود ها مناسب نبود و سر می خوردم. کفی اش را که ( ویبرام) بود تعویض کردم تا مدت ها از آن کفش استفاده کردم – کوله ام طی این سالها رنگ باخته و شل شده بود . با اینکه چند بار تسمه شانه اش ترکیده و پاره شد آن را دوختم ، ولی جان سخت بود و کاری. قله های زیادی را با چند تن از کوهپیمایان که با یکی از آنها در کلاس زبان آشنا شده بودم "صعود کردیم و خستگی ، فشار هوا و کوه گرفتگی و تهوع ... را تجربه کردیم. با کیسه خواب الیاف نزدیک یخچالهای علم کوه (علم چال) ساعت ها در خواب و بیداری لرزیدم و صبح زود پس از صعود قله یکسره به پایین بر گشتیم. کوله دست دوم همچنان برایم کار می کرد. بعضی از جمعه ها برای سنگ نوردی بر روی سنگ های کوتاه مشغول می شدیم .البته یکی از همنوردان از نظر فنی و دیواره طبیعی (سنگ نوردی ) اطلاعات داشت. آن موقع که حدود 25 سال پیش می شود ( دهه 60) ابزارها کمتر پیچیده و شکل امروزی داشت و... از نظرتغذیه و مواد غذایی یادم هست که موادی را با خود حمل می کردیم" که در شرایط سرد قابل خوردن نبود و یا در شرایط گرم خراب می شد. اما همچنان به کوهپیمایی ادامه می دادیم . جوانی که انرژی خود را در روزهای تعطیل به هر ترتیب برای صعود بکار می برد و لذت هم می برد، اما بیشتر شور جوانی و... بود . پس از مدتی، زندگی(کار...) بیشتر همنوردانم را جذب و سر گرم کرد. و از کوه دور شدند . اما من سعی می کردم که پس از وقفه هایی که پیش می آمد مجدد خود را به حالت قبل بر گردانم. در این میان با افراد جدیدی در کوه آشنا شدم و به پوشاک و لوازم آنها توجه بیشتری کردم تا اینکه کوله دست دوم را عوض کرده و یک کوله داخلی 75 لیتری ( کوه ... ) خریدم و سالها از آن استفاده کردم - یکی از بندهای بالای کتف (سرشانه) که برای تنظیم است خراب شد. و بند اصلی آن کمی کنده شد با نخ نایلون آنرا دوختم . در برنامه هایی که شب مانی داشتم "کیسه الیاف قوی تری را که خریده بودم با خود می بردم ...آلرژی فصلی در برنامه ها از نظر تنفس... آزار دهنده بود- ویادم هست که شربت حساسیت را با خود حمل می کردم .- یک کوله کوچکتر که بعدا از آن بعنوان کوله حمل (قله) استفاده کردم خریدم. بلوز و شلوار بادگیر نازکی داشتم –گتر های زیپ دار که با بند روی کفش مهار میشد.کلاه های متفاوت و ابتکاری – دستکش پشمی وکاموایی" عینک های متفاوت معمولی تا جوشکاری و عینک بزرگ موتور سواری. لباس های زیر" انواع پولیورها و ژاکت های کلفت- انواع باران گیر و پلاستیک - تا به پانچو نزدیک شدم، پانچو سنگین کره ای و غیره بدین ترتیب مدت ها و سالها گذشت ... انواع بدن دردها و کوفتگی و بی دقتی... و فشار بند کوله بر روی دوش و غیر . با توصیه دوستان به طرف آموزش سنگ نوردی رفتم و با گروه های بیشتری آشنا شدم – کفش و لباس و کوله و لوازم مورد نیاز را تغییر دادم و داشتن لوازم ضروری را در برنامه ها آموختم و لوازم اضافی را حذف کردم .سال ها طول کشیده... . برای رفتن به هر برنامه ای قبل و حین و بعد از آن شرایط خاصی را باید لحاظ کنم و اکنون با این نگاه به کوه می روم "و در کنار دیگران و با دیگری به کوه رفتن مرا ملزم می کند که صبح زود با صدای زنگ ساعت و یا گوشی و حتی بیدار شدن قبل از آن- از خواب شیرین بیدار شوم، و در تاریکی هوا لقمه ای بخورم و به موقع سر قرار حاضر شوم "و یا زودتر از زمان قرار- یادم هست در زمستانها و در بعضی از قرار ها حدود 30 دقیقه زودتر می رسیدم در هوای سرد منتظر می ماندم و سرمای هوا حسابی در من نفوذ می کرد و مرا می لرزاند .با تهیه کیسه خواب دیگر از الیاف به پشم شیشه و پر- و سپس تغییر جورابها و دستکش ها و حتی کوله های امروزی و طناب و تسمه و البته کفش پاییز و زمستان - بهار برای ارتفاعات بالای سه و چهار هزار متری و مناطق برف گیر و باتون و کلنگ گام های(پا) دو گانه ام را به چندین گام تبدیل کردم. و با سبک و سبکی و حذف هر چیزی که دست و پا گیر بود- قدم در کوهستان می نهم و در کنار دیگر همنوردان گاهی جلودار و گاهی عقب دار ... با صدای باد و رعد ...که البته خطر ناک است- به صعود و فرود می پرداختیم و تک صدای پرندگان کوچک در ارتفاع- و کلاغ سیاه نوک نارنجی و شنیدن جواب آواز در تنگه ها و شعری گروهی درمسیرهموار و شیب دار ، عبور از برف های نرم و سفت و تونل های برفی بهاری در مسیر رودخانه ها . با آواز های بهاری طبیعت و رنگ های الوان پائیزی برگ ها و منظره برف پودری نشسته بر بوته های گون- ودرختان خمیده پشت از سنگینی برف دوباره و چند باره ما را به خود- و به کوه و دره و دشت می خواند...
.- به کوه می رویم- با ما به کوه بیا – با ما تا قله، تا کنار چشمه سار، تا کنار گله ها ، وتا کنار زندگی کوه نشینان ... بیا. و خود را با آن بیارا – واز آن بخور وبا دم و بازدم سینه هایت را فراخ کن... با ما بیا.
نوشتاری از آرشیو: ح صالحی.